درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (مانسل بوسه های خیابانی هستیم) و آدرس 2000x.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 26798
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

(مانسل بوسه های خیابانی هستیم)
مرادوست بدار اندکی اما طولانی.........
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : بهزاد       

ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد



چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 13:9 ::  نويسنده : بهزاد       
 

 

 

 

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟

 

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  


چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, :: 3:24 ::  نويسنده : بهزاد       


سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : بهزاد       

به تو فکر ميکنم هرشب..
حتي شبهايي که نيستي..
حتي شبهايي که ديدن عکست پشت آن قاب شکسته مرحم گريه هاي شبانه ي من است..
برايت مينويسم...
از دلتنگي..از بيقراري..از دوري..از عشق..
و از تمام لحظاتي که تنهايم...
امشب از آسمان باران ميبارد..
قطره قطره اش را دوست ميدارم..
ذره ذره اش را ميپرستم...
ميگويند آرزوها زير باران بر آورده ميشود..
امشب هم مثل تمام شبهاي ديگر زير باران ميروم و وجودت را عاشقانه از خدايم ميخواهم..
تا همه بدانند که تا ابد تنها عشق زندگي ام خواهي ماند...
 



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 13:38 ::  نويسنده : بهزاد       

وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونانند که بايد نه بايد ها!
مثل هميشه آخر حرفم را و حرف آخرم را چون بغضي فرو مي برم
عمري است که لبخند هاي خود را درون قلب خود حبس مي کنم
باشد براي روز مبادا ...
اما...
بر صفحه هاي تقويم روزي بنام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد روزي شبيه ديروز شبيه فردا
روزي شبيه همين روزهاست
اما چه کسي ميداند؟
شايد امروز نيز روز مبادا باشد !!!
وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونانند که بايد نه بايد ها
بي تو هر روز روز مباداست ...
 



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 13:31 ::  نويسنده : بهزاد       

 آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

 



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 13:25 ::  نويسنده : بهزاد       

زمین لرزیدی و امشب ، تنم میلرزه از غصه ....


غیور آذری هارو داره خاک میکنه قصه....

زمین از اینهمه فریاد، تو هم انگاری ترسیدی....

کم آوردی تو هم انگار، زمین چی شد که لرزیدی؟.....

تو هم از خستگی سیری،.... تو هم دنیاتو گم کردی؟.....

داری میلرزی از غصه ،..... می خوای به شادی برگردی....؟

زمین هم دردتم امشب،.... از این دلشوره میترسم،...

غیور آذری مرده، ....دارم از ریشه می لرزم....




با نهایت تسلیت به تمام هموطنان آذر بایجانی 
 



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 13:15 ::  نويسنده : بهزاد       

زمان کوتاه است!!
و لحظات برگشت ناپذیر.
زندگی، حبابی بیش نیست.
ساده تر ببینیم
ساده تر بگیریم
ساده تر بخندیم..
 



جمعه 1 فروردين 0برچسب:, :: 18:53 ::  نويسنده : بهزاد       

عــــزیزم دوسـت دارم همیشه درآغوشـــــــــت بـــــــاشـــــــم

توچقدرخـــــــــــــــــــــــوبی

هرشـــــب دلتنــــــــــــگیم برای دیــــــــدنت بیشترمی شــــــه

بیتاب لـــــــــحظه دیدارمانم..لحظه درآغــــــوش کشیــــــدنمان

عشـــــــــق من.. من دیوانه توام..تمام احساسم بـرای تــــــــــو

توچه مهربــــــــــــونی چه احســـــــاس زیبــــــایـــــــی داریــــــ

ومـــــــــــن دیــــــــواانــــــــه تـــــــوواحــــــــــســـــاس تــــوام

عشق من درآغوشم بگیر بگذار درسکوت صــــدای قلبت را بشنوم

تا برسم به نهایت عشق..عشقی که از وجود تو سرچشمه گرفت

اشکــــــــــــــــــــــانم مــــــــــــــن دیوونــــــــــــــتـممــــــــــــ
 



جمعه 1 فروردين 0برچسب:, :: 18:44 ::  نويسنده : بهزاد       

ببین تمام من شدی ، اوج صدای من شدی

بت منــــــی شکستمت ، وقتی خدای من شدی



ببین به یک نگاه تو تمام مــــن خراب شد ، چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شـد


به ماه بوسه میزنم به کوه تکیه میـــــ کنم به مـــن نگاه کن ببین به عشق تو چه میـــ کنم





منو به دست مــــن بــُـکش ، به نام مــــن گناه کن

اگر من اشتباهتمم ،همیشه اشتباه کــــن


نگو به من گناه تو ، به پای من حساب نیستــــ

که از تو آروزی من به جز همین عذاب نیست
 



وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 17:59 ::  نويسنده : بهزاد       

گفته می شود که حمید مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده بودندو یکی از اشعار آنها در وصف هم به قرار زیر است








شعر زیبای حمید مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


جواب زیبای فروغ فرخ زاد

من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : بهزاد       

مانسل بوسه های خیابانی هستیم !

نسل خوابیدن اس ام اسى !

نسل درددل باغریبه های مجازی !

نسل غیرت روی خواهر،روشنفکری روی دختر همسایه !

نسل کادوهای یواشکی ! !

نسل شارژ های اینترنتی !

نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی !

نسل دفاع ازفاحشه ها !

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس !

نسل سوخته ، نسل من وتو !

یادمان باشد،هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم !

بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر!‏ دنیای ما هم همین طور بود مثل جهنم 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 14:9 ::  نويسنده : بهزاد       

امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت







در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت






انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد







در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت






از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت







از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت






در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو







در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت






متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی







از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت






یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است







از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت






اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ




اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : بهزاد       

معلم پای تخته داد میزد



صورتش از خشم گلگون بود



و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان



ولی آخر كلاسی ها



لواشك بین خود تقسیم می كردند



و آن یكی در گوشه ای دیگر جوانان را



ورق می زد



با خطی خوانا بر روی تخته ای كز ظلمتی تاریك



غمگین بود



تساوی را چنین نوشت : یك با یك برابر است



از میان جمع شاگردان یكی بر خاست



همیشه یك نفر باید بپا خیزد …



به آرامی سخن سر داد:



تساوی اشتباهی ، فاحش و محض است



نگاه بچه ها نا گه به یك سو خیره شد و



معلم مات بر جا ماند



و او پرسید : اگر یك فرد انسان واحد یك بود



آیا باز یك با یك برابر بود؟



سكوت مدهوشی بود و سؤالی سخت



معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود



و او با پوزخندی گفت :



اگر یك فرد انسان واحد یك بود



آنكه زر و زور به دامن داشت بالا بود



و آنكه قلبی پاك و دستی فاقد از زر داشت پایین بود



اگر یك فرد انسان واحد یك بود



آنكه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود



وان سیه چهره كه می نالید پایین بود



اگر یك فرد انسان واحد یك بود



این تساوی زیر و رو می شد



حال می پرسیم یك اگر با یك برابر یود



نان و مال مفتخوران از كجا آماده می گردید



یا چه كس دیوار چین ها را بنا می كرد؟



یك اگر با یك برابر بود



پس آن كه پشتش زیر بار فقر خم می شد



یا كه زیر ضربت شلاق له می شد



معلم ناله آسا گفت:



بچه ها در جزوه خویش بنویسید:



كه یك با یك برابر نیست…


 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : بهزاد       

به آغوش تو محتـاجم



برای حــس آرامــش



برای زندگی با تـو



پرازشوقم پرازخواهش



به دستای تو محتاجم



برای لـمس خوشـبختی



واسه تسکین قلبی که



براش عادت شده سختی



به چشمای تو محتاجم



واسه تعبیر این رویا



که بازم میشه عاشق شد



تواین بی رحمــی دنیا



به لبخـــندتو محتاجم



که تنها دلخوشیم باشه



بذاردنـیای بـی روحـم



به لبخندتــوزیبا شـه



به تو محتاجمـو بایـد



پـناه هـق هـقم بـاشی



همـیـشه آرزوم بـوده



که روزی عاشـقم باشی..
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : بهزاد       

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت



دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ،



رو قلبت هدیه داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی



حس کنی که هنوز هم دوسش داری





چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی



که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده





چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف بزنی اما



وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی





چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما



مجبور بشی بخندی تا نفهمه که



هنوز هم دوسش داری





چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی



و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب



 

بگی
 


 

 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 13:52 ::  نويسنده : بهزاد       
پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 13:49 ::  نويسنده : بهزاد       
پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : بهزاد       

طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.

جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوط به دانشجوی ترم آخری…



رییس دانشگاه

1)مردی فرهیخته و خوشتیپ

2)به دلیل اینکه در طی این چهار پنج سال یک بار هم ایشونو نتونستم ببینم، هیچ ذهنیتی ندارم



یک وعده غذای سلف

1)بیفستراگانوف با سس کچاپ با نوشیدنی خنک

2)چلو لاستیک به همراه افزودنی های غیر مجاز



کارت دانشجویی

1)کارت شناسایی و هویت دانشجو

2)تنها استفاده از این کارت گرفتن فیلم از ویدئو کلوب است



خوابگاه

1)محل استراحت و سرشار از شادی و نشاط

2)مکانی برای همزیستی مسالمت آمیز با سوسک و موش



شب امتحان

1)شبی برای دوره کردن درسی که در طول ترم خوانده شده است

2)شبی که تا صبح باید مثل خر درس خوند



جزوه خوش خط دخترها

1)بمیرم از هیچ دختری جزوه نمیگیرم، من عادت دارم فقط جزوه خودمو بخونم

2)طلای کاغذی



تقلب

1)یک روش غیر اصولی و ناجوانمردانه برای نتیجه گرفتن در امتحان

2)تنها روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان



مشروط شدن

1)عمراٌ، من تو دبیرستان معدل کمتر از ۱۸ نداشتم

2)نمک تحصیل در دانشگاه



وام دانشجویی

1)کمک هزینه برای دانشجو

2)مثل مهریه میمونه کی داده کی گرفته



ازدواج دانشجویی

1)حرفش رو نزن من قصد ادامه تحصیل دارم

2)کو؟ کجاس؟کسی رو سراغ داری برام؟



حراست

1)ارگانی برای حفاظت از دانشجو از گزند خطرات

2) ارگانی برای حفاطت از دانشگاه از گزند دانشجویان



دانشجو

1)فردی که به دنبال علم آموزی و تولید علم است

2)ها ایی دانشجو که وگفتی یعنی چه؟؟؟!!!!
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 13:45 ::  نويسنده : بهزاد       

فرانسه :
پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!
دختر: با کمال میل موسیو!

ایتالیا :
پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!

انگلیس :
پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!

و اما ایران :

پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ...
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ...
ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ...
ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ...
پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ...
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کصافطِ عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت 10 زنگ میزنم!
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 13:42 ::  نويسنده : بهزاد       


عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)

عروس لوس: بع..........له!

عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)

عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس

عروس خجالتی: اوهوم

عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)

عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ...

عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام ...

عروس زیادی مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین ... اعوذ با... من شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم .... الی آخر .... ( و در آخر ) نعم
نظر یادتون نره!!!
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:43 ::  نويسنده : بهزاد       

الان دیگه زنها در همه ورزشها مثل فوتبال، همه علوم بويژه انرژي اتمي و حتي در كار و تجارت موفق هستند،...
خدا وکیلی اینطوری که دارن پیشرفت میکنن امید این میره يه روزي بياد كه " پارك دوبل" رو هم ياد بگيرن!!!


پارک دوبل که خیلی پیچیدست
اینکه یاد بگیرن ایینه وسط دقیقا کاربردش چیه کافیه.
اخه 99 درصد خانوما در حین رانندگی تا نگاهشون به ایینه میفته یادشون میفته که رژ لبشون رو باید تجدید کنن . رژ لب زدن همان و تصادف کردن همان


اینم چند تا دیگه:

یارو 10 کالری از خوردن یه رانی وارد بدنش میشه ، ولي حاضره 12 كالري بسوزنه اون دو تا تیکه میوه باقیمونده ته قوطی و در بیاره


هيچ کادوي زشت و به درد نخوري دور انداخته نميشود !
فقط از خانه اي به خانه ديگر و از شخصي به شخص ديگر منتقل ميشود !


خدايا
گناهانم را ناديده بگير
همانگونه که دعاهايم را نشنيده مي گيري


پس از مرگ از شخصي پرسيدند :
جواني خود را چگونه گذراندي ؟
ندايي از عرش برآمد که :
بدبخت ايرانيه ،
ولش کنين ،
برين سراغ سوال بعدي


فقط يه ايراني ميتونه شامپو رو تو يه هفته تموم کنه و تهش رو با آب قاطي کنه و يک ماه بيشتر استفاده کنه


وقتی حـــاجــــی میشی که هفت بار خدا رو دور زده باشی


ديــکتــاتــور کيــست؟
ديــکتــاتــور اون بچّه ي دو سالـــست که بيست نــفــر مجبورند به خاطــر اون کــارتون نــگاه کنــنــد

بيشتر مردم دنيا يکشنبه ها ميرن کليسا,براي سلامتي مردم جهان دعا ميکنن تو ايران مردم جمعه ها ميرن نماز جمعه,براي بيشتر مردم دنيا آرزوي مرگ ميکنن
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:36 ::  نويسنده : بهزاد       

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.
اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.
اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.
اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.
اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.
اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!!
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:34 ::  نويسنده : بهزاد       

:نکته :این مورد را همه پسر ها بخونند چون شاملِ همه میشه. 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : بهزاد       

پیش از ازدواج......



پسر: آره. خیلی انتظار برام سخت بود


دختر: می خوای ترکت کنم؟

پسر: نه! حتی فکرشم نکن.
دختر: دوستم داری؟
پسر: البته! خیلی زیاد!
دختر: تاحالا به من خیانت کردی؟
پسر: نه! این که اصلاً سوال کردن نداره؟
دختر: منو می بوسی؟
پسر: هر فرصتی که گیر بیارم!
دختر: کتکم میزنی؟
پسر: دیوونه ای؟ من از اون جور آدما نیستم!
دختر: می تونم بهت اعتماد کنم؟
پسر: بله!
دختر: عزیزم!

بعد از ازدواج : کافیه عبارات را از پایین به بالا بخونی
 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:27 ::  نويسنده : بهزاد       

بچه ها اگه شعری یا چیزی دارین بفرستینش من به نام خودتون میزنمش تو وبلاگ 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : بهزاد       

راستی بچه ها خدا کیه, چیه,کجاست ؟چرا ما باید همیشه حق خدارو بگیریم مگه خودش زبون نداره که ما باید ازش دفاع کنیم؟
 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : بهزاد       

داشت آرام قدم میزدو میرفتش او زمیان چمن خیس پر از شبنم عشق باد چون پیچک همسایه ما به تن یار بگردش میگشت ,تار میشد صحنه رفتن او ز پس پرده چشم زپس ساتر اشک , من هنوز بوی تنش را به دلم می بویم ولی افسوس که از او دورم رفت سوی ره پر پیچ حوادث روزی وشدم بی کس تنهای غریب اوچو می گشت زمن دور دلم میلرزید وسکوتی که به من میخندید, قامتم خم شدو این سرو شکست سجده زد بر سر خاک بلند قدمت توکه میرفتی و من پر زناباوری دور شدن ها بودم تونمیدانستی که دل من سخت پر از اندوه است  دل درون غم جانسوز فراغت تنها پر ز سرگردانی  یا که یک بی هدفی همه جا تنها بود

لحظه ایی فکر شدم که تو بر میگردی ولی افسوس زتاراج زمان ,کاش آن دم که تو میرفتی یار, پشت سر هم نظری میکردی تاکه حیرانی و گمگشتگی ام رابینی آه از دوری تو وای از دوری تو........ 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : بهزاد       

توکدامین حس غریبی که ازدرون سینه ام مرادر برمیگیری چه هستی که مرا دیوانه خود کرده ایی که هستی که هیچکس راجز تونمیبینم ونمیخواهم ,اما افسوس که درکنارم نیستی ,روشن ستاره فروزنده بیا ببین در  فراغت هیچ معنایی برای زیستن نیست ,کجایی کجایی که تورا دریابم, آنگاه  تورا سخت در آغوش گیرم وچنان در آغوش میفشارم  که هیچ کس نتواند مارااز هم جدا کند ,ای کسی که تنها برای من اوست بجز تودیگر هیچ چیز نیست کاش اینجا بودی ودرد کشیدن مرا در فراغت میدیدی وسوختنم را,قلبم باهر تپش تورا تمنا میکند و نفسم با هر بازدم تورا فریاد میزند .,شیرینیی بوسه های شیرین لبانت هنوز زیر لب فرشته هاست ,ای ایزد جاوید پایدار بدار الهه مارا که اگر  اونباشد دیگر بودن هم معنی ندارد . 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : بهزاد       

سلام بچس یه چتتا شعرن خودم نوشتمشون اگه میشه بخونیدشونو نظر بدین فداتون دوستون دارم 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, :: 1:26 ::  نويسنده : بهزاد       

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:





به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟




شاگردان جواب دادند:





50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم




استاد گفت:





من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟




شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.





استاد پرسید:




خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟





یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.




حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
 شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.




استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟





شاگردان جواب دادند: نه




پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟





شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.




استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.





اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.




اشکالی ندارد.. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.





اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.




فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.





به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!




دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
 



یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : بهزاد       



من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم......


یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.

اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،نامت را انسانى باهوش بگذار
 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

   
 
   
M3-5